ســـاده ی ســـاده..
از دســت میـــرونــد ..
همـــه ی آن چــیزها کــه..
سخــت سخــت به دست آمدنـــد ...
|
چقدر مسیر رفتنت را نگاه کنم تا باور کنی رفتنت را باور کرده ام؟
چقدر سکوت کنم ک بدانی دیگر برایم خسته کننده شده بهانه هایت ....
این روز ها تلنگر لازم نداری ک دلت هوای کسی را کند ؛
دلت مدام بهانه می گیرد فقط ....هوای نفس کشیدن می کند و احوال ها و لحن های خاص صدا کردنت حتی ....دلت نامت را می خواهد ....نامی ک پشتش یک دنیا محبت داشت .....
یادت میاید روزی صبر کردم؛ سنگ شدی .....
ایستادم ...شیشه دلم را شکاندی ؟
حالا بنشین و تماشا کن ...
فرش قرمزی را ک از خورده های قلبم برایت پهن کردم را بنگر.
بنگر ک چگونه سرخی چشم هایم گم می شود در گلگونی خون ها ....
باران فقط مرهم است ؛
پاک می کند تمام کدورت ها و خون ها را و نرم می کند تمام سنگ ها را و جلا می بخشد دل ها را ....
هر بارانی کار ساز نیست ولی ؛
گاه نیاز داری زمین و زمان را بر هم ریزی تا باران دلخواهت هوای باریدن کند .
تا فقط در پناهش اشک بریزی ..
فقط نفس بکشی ....
و سبک شوی ...
پ.ن : راحتی نوشته هام زمانیه ک بهش اجازه می دم بی پروا بنویسه ...فقط برای تسکین دلم ...بی مخاطب ...همیشه ....
پ.ن2 : می دونم موج نوشته هامو منفی ببینین شاید ...
ولی غم نیست ....از جنس احساسه ....
پ.ن3 : غزل ...حرفمو خوب می فهمی ...